به یادت...

محفل دوستان

به یادت هر شب فانوسی روشن میکنم و آن را به دور ترین ستاره میدهم ای زیبا ترین زیبا و ای روشن تر از طلوع مشرق آفتاب فراموشم مکن...



موضوعات مرتبط: شعروادبیات ، ،

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ] [ 19:50 ] [ mohamad ]
[ ]

کوچه مهتاب

 بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم 

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام و جودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از  آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوش ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب  و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آمد تو به من گفتی :"از این عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب آئینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

با تو گفتم : " حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم ، نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم ، نه گسستم."

باز گفتم که : " تو صیادی و من آهوی دشتم!

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ، ندانم ، نتوانم."

اشکی از شاخه فرو ریخت ،

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم...

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشقی آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...!

بی تو اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...

 

فریدون مشیری

 



موضوعات مرتبط: شعروادبیات ، ،

برچسب‌ها:
[ سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, ] [ 18:7 ] [ ]
[ ]

اشعار کوتاه عاشقانه بهار ۹۱

محفل دوستان

ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !


 



موضوعات مرتبط: شعروادبیات ، ،

برچسب‌ها:
ادامه مطلب

حکایتی از سعدی....

محفل دوستان

یکی خوب کردار خوش خوی بود ———- که بدسیرتان را نکوگوی بود

به خوابش کسی دید چون در گذشت ———- که باری حکایت کن از سرگذشت

دهانی بخنده چو گل باز کرد ———- چو بلبل به صوتی خوش آغاز کرد

که بر من نکردند سختی بسی ———- که من سخت نگرفتمی بر کسی

————————————————————–

یکی خار پای یتیمی بکند ———- به خواب اندرش دید صدر خجند

همی گفت و در روضه ها می چمید ———- کز آن خار بر من چه گلها دمید

مشو تا توانی ز رحمت بری ———- که رحمت برندت چو رحمت بری

چو انعام کردی مشو خودپرست ———- که من سرورم دیگران زیردست

اگر تیغ دورانش انداختست ———- نه شمشیر دوران هنوز آختست؟

چو بینی دعاگوی دولت هزار ———- خداوند را شکر نعمت گزار

که چشم از تو دارند مردم بسی ———— نه تو چشم داری به دست کسی

کرم، خوانده ام سیرت سروران ———- غلط گفتم، اخلاق پیغمبران

منبع:مجله اینترنتی گونش آنلاین



موضوعات مرتبط: شعروادبیات ، ،

برچسب‌ها:
[ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:متن,جالب,خواندنی,حکایت از سعدی,سعدی,حکایت,, ] [ 17:23 ] [ mohamad ]
[ ]

اشعار کوتاه عاشقانه بهار ۹۱

محفل دوستان mahfeledostan.loxblog.com

ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت
.
ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی

http://djhamid.blogfa.com



موضوعات مرتبط: شعروادبیات ، ،

برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ جمعه 26 اسفند 1390برچسب:شعر زیبا/عاشقانه/بهار91/شعر کوتاه, ] [ 14:43 ] [ mohamad ]
[ ]

شعری در وصف خدا..قیصر امین پور

محفل دوستان

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها


مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا


پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور


ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او


اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

 

http://djhamid.blogfa.com



موضوعات مرتبط: شعروادبیات ، ،

برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:شعر,زیبا, خواندی,دلنشین,وصف خدا,قیصر امین پور,, ] [ 18:41 ] [ mohamad ]
[ ]

شعر زیبا و وصف الحالی از سهراب سپهری

محفل دوستان mahfeledostan.loxblog.ir

شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم
زندگی،  راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

http://djhamid.blogfa.com



موضوعات مرتبط: شعروادبیات ، ،

برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد